10 20

1 یه روز عیسا تو صحن معبد داشت مردم ره درس و بشارت می‌داد. کاهِنا و دانشون دین با رییسا قوم اَ ره پیش عیسا اومدن.

2 گفْتن: "بگو بِبینم، به چه اجازه‌ای این کارا ره می‌کنی؟ کی این اقتدار ره به تو دَ؟" 3 عیسا جواب دَ: "من هم یه سوال دارم، شما جواب بدین:

4 تعمید یحیا از آسمون بود یا از مردما؟" 5 اون‌ها با هم شورا کردن و گفْتن: "اگه بگیم از آسمون بود، میگه چرا ایمان نیاوردین؟

6 اگه بگیم از مردما بود، مردم ما ره سنگسار می‌کنن، چون مردم یحیا ره نبی می‌دونن." 7 پس گفتن: "ما نمی‌دونیم از کجاست."

8 عیسا گفت: "من هم به شما نمی‌گم که به چه اقتداری این کارا ره می‌کنم." 9 عیسا این مَثَل ره به مردم گفت: "یه مرد تاکستان کاشت و اَ ره به چند باغبون داد و خودش رفت سفر.

10 وقتی وقت برداشت محصول شد، یه غلام فرستاد که از میوه تاکستان بگیره. ولی باغبونا اَ ره زدن و دست خالی برگردوندن. 11 بعد، یه غلام دیگه فرستاد، ولی اَ ره هم زدن و بی‌حرمتیش کردن و باز دست خالی روانش کردن.

12 بعد، سومین بار غلامی فرستاد، ولی اَ ره هم زدن و زخمی کردن و بیرون انداختن. 13 صاحب باغ گفت: "حالا چی کار کنم؟ پسر عزیزمو می‌فرستم؛ شاید اَ ره حرمت بزارن."

14 ولی وقتی باغبونا پسر ره دیدن، به هم مشورت کردن و گفتن: "این وارثه؛ بیا بکشیمش که میراث مال ما بشه." 15 پس اَ ره بیرون انداختن و کشتن.

16 عیسا پرسید: "به نظر شما، صاحب تاکستان با اونا چی کار می‌کنه؟ میاد و باغبونا ره هلاک می‌کنه و تاکستان ره به بقیه می‌ده." وقتی این ره شنیدن، گفتن: "نه، چنین نباشه!" 17 عیسا بهشون نگاه کرد و گفت: "پس این معنی که نوشته:

"سنگی که معمارا رد کردن،

مهم‌ترین سنگ بنا شده." چیه؟

18 هر که به این سنگ بخوره، خرد می‌شه، و هر وقت این سنگ به کسی بیفته، اَ ره له می‌کنه." 19 کاهِنا و دانشون دین فهمیدن که این مَثَل درباره اوناست و می‌خواستن همون موقع عیسا ره بگیرن، ولی از مردم می‌ترسیدن."

20 اون موقع، عیسا ره زیر نظر گرفتن و جاسوسایی فرستادن که خودشون ره صادق نشون می‌دادن. اون‌ها دنبال این بودن که از حرفای عیسا بهونه‌ای پیدا کنن تا اَ ره به دست والی بدن. 21 پس جاسوسا پرسیدن: "استاد، ما می‌دونیم که تو حقیقت ره می‌گی و راه خدا ره درست یاد می‌دی و از کسی جانبداری نمی‌کنی.

22 به ما بگو، پرداخت خراج به قیصر رواست یا نه؟" 23 ولی عیسا نیرنگ اون‌ها ره فهمید و گفت:

24 "یه دیناری نشونم بدین. نقش و نام روی این سکه مال کیه؟" 25 گفتن: "مال قیصره."

عیسا گفت: "مال قیصر ره به قیصر بدین و مال خدا ره به خدا."

26 اون‌ها نتونستن عیسا ره تو حضور مردم گیر بندازن، و از جواب عیسا شگفت‌زده شدن و ساکت موندن. 27 بعدش چند نفر از صدوقیا که به قیامت باور نداشتن اومدن و از عیسا پرسیدن،

28 "استاد، موسی برای ما نوشته که اگه برادر کسی بمیره و زن بی‌فرزند ازش بمونه، اون مرد باید زن برادرشو بگیره تا نسل برادرش باقی بمونه. 29 حالا هفت تا برادر بودن. اولی زنی گرفت و بی‌فرزند مُرد.

30 بعدی اونو گرفت و مُرد،

31 و سومی هم همینطور. و اینجوری هر هفت تا بی‌فرزند مردن.

32 آخرش اون زن هم مُرد.

33 حالا در قیامت اون زن مال کدوم یکی از اینا می‌شه؟ چون هر هفت تاشون اونو گرفتن." 34 عیسا جواب داد: "مردم تو این دنیا زن می‌گیرن و شوهر می‌کنن،

35 ولی اونایی که به عصر آینده و قیامت می‌رسن، نه زن می‌گیرن و نه شوهر.

36 اون‌ها دیگه نمی‌میرن، چون مثل فرشته‌ها می‌شن. اونا فرزندان خدا و فرزندان قیامت هستن. 37 حتی موسی هم تو داستان بوتۀ سوزان از قیامت مرده‌ها گفته، وقتی خدا ره خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب می‌خونه.

38 ولی او خدای زندگان هست، نه مرده‌ها؛ چون همه پیش او زنده‌ان." 39 بعضی از علما دین گفتن: "استاد، خوب گفتی!"

40 و دیگه کسی جرأت نکرد از عیسا سوالی بپرسه. 41 بعد عیسا بهشون گفت: "چطور می‌گین مسیح پسر داووده؟

42 چون داوود تو کتاب مزامیر می‌گه:

"خداوند به خداوند من گفت:

به دست راست من بشین

43 تا وقتی که دشمنات ره زیر پای تو بزارم."

44 اگه داوود اَ ره خداوند می‌خونه، چطوری می‌تونه پسر داوود باشه؟" 45 وقتی مردم داشتن گوش می‌دادن، عیسا به شاگرداش گفت:

46 "از علمای دین برحذر باشین که دوست دارن تو قباهای بلند راه برن و مردم تو کوچه و بازار سلامشون کنن. تو کنیسا بهترین جا ره می‌خوان و تو ضیافت‌ها سر سفره می‌شینن.

47 ولی از یه طرف خونه بیوه‌زنا ره غارت می‌کنن و از طرف دیگه، برای تظاهر دعای بلند می‌خونن. مجازات اینا خیلی سخت‌تر خواهد بود."