هیرودیس فکر میکرد که عیسی همان یحیای تعمیددهنده است که از مردگان برخاسته است.
هیرودیس با همسر برادرش ازدواج کرده بود.
هیرودیس فورا یحیای تعمیددهنده را نکشت زیرا از مردم میترسید که یحیی را به عنوان نبی قبول داشتند.
هیرودیس سوگند خورد که هر چه هیرودیا بخواهد به او خواهد داد.
هیرودیا سر یحیای تعمیددهنده را در طبقی درخواست کرد.
هیرودیس درخواست هیرودیا را انجام داد زیرا سوگند خورده بود و به خاطر تمام مردمی که سر شام با او بودند.
عیسی بر آنها شفقت کرد و بیمارانشان را شفا داد.
عیسی شاگردانش را برای غذا دادن به جمعیت به چالش کشید.
عیسی به آسمان نگاه کرد، برکت داد و نانها را پاره کرده به شاگردان داد تا به جمعیت بدهند.
حدود پنج هزار مرد به اضافه زن و بچههایشان خوردند و دوازده سبد اضافه آمد.
حدود پنج هزار مرد به اضافه زن و بچههایشان خوردند و دوازده سبد اضافه آمد.
عیسی به بالای کوه رفت تا دعا کند.
به خاطر طوفان و امواج قایق شاگردان از کنترل خارج شده بود.
عیسی با قدم زدن روی آب نزد شاگردان رفت.
عیسی به شاگردانش گفت شجاع باشند و نترسند.
عیسی به پطرس گفت بیا و روی آب قدم بزن.
پطرس وقتی ترسید در آب فرو رفت.
وقتی پطرس و عیسی درون قایق رفتند باد فرو نشست.
شاگردان وقتی این را دیدند عیسی را پرستش کردند و گفتند که پسر خداست.
وقتی عیسی و شاگردانش به آن طرف دریا رسیدند مردم تمام بیماران خود را نزد عیسی آوردند.