4

1 2 1. عیسی پر أَز روح‌القُدس، أَز رود أَردن بازگَشت و روح، او ره در بیابان هِدایت می‌کرد. در آنجا إِبلیس چهل روز او ره وُسوسه کرد. در آن روزها چیزی نَخورد، و در پایان آن مُدّت، گُرسنه شد. 30. شِفای مَرد دیوزده لوقا 4:31-37 – مَرقُس 1:21-28 31. 33. 35. شِفای مادرزن پِطرس و بسیاری دیگر لوقا 4:38-41 – مَتّی 8:14-17 لوقا 4:38-43 – مَرقُس 1:29-38 38. 40. 42. 3 پس إِبلیس به او گفت: «اگر پِسر خُدایی، به این سَنگ بگو نان شود.»

4 عیسی پاسخ داد: «نُوشته شده است که ”إِنسان تنها به نان زِنده نیست.“» 5 سپس إِبلیس او ره به مَکانی بُلند بُرد و در دَمی همۀ حُکومتهای جَهان ره به او نِشان داد

6 و گفت: «من همۀ این قُدرت و تَمایی شُکوه این‌ها ره به تو خواهَم بَخشید، زیرا که به من سُپرده شده است و مُختارم آن ره به هر که بَخواهم بدهم.

7 بِنابراین، اگر در بَرابرم سَجده کنی، این همه أَز آن تو خواهد شد.» 8 عیسی پاسخ داد: «نُوشته شده است، «”خُداوند، خُدای خود ره بپَرست و تنها او ره عِبادت کن.“» 9 آنگاه إِبلیس او ره به شهر أُورشلیم بُرد و بر فَراز مَعبد قَرار داد و گفت: «اگر پِسر خُدایی، خود ره أَز اینجا به زیر أَفکن.

10 زیرا نُوشته شده است: «”دَربارۀ تو به فَرشتگان خود فَرمَان خواهد داد تا نِگاهبان تو باشند.

11 آن‌ها تو ره بر دَستهایشان خواهند گِرفت مَبادا پایت ره به سَنگی بَزنی.“» 12 عیسی به او پاسخ داد: «گُفته شده است، ”خُداوند، خُدای خود ره مِیازما.“‌»

13 چون إِبلیس همۀ این وُسوسه‌ها ره به پایان رِسانید، او ره تا فُرصتی دیگر تَرک گفت.

آغاز خِدمات عیسی در جَلیل

14 عیسی به نیروی روح به جَلیل بازگَشت و خَبَر او در سَرتاسر آن نَواحی پیچید.

15 او در کَنیسه‌های ایشان تَعلیم می‌داد، و همه وی ره می‌ستودند. 17 بس به شهر ناصره که در آن پَرورش یافته بود، رفت و در روز شَبّات، طِبق مَعمول به کَنیسه درآمد. و بَرخواست تا تِلاوت کند.

16 طومار اِشعیای نَبی ره به او دادند. چون آن ره گُشود، قِسمتی ره یافت که می‌فُرماید: 18 روح خُداوند بر من است، زیرا مرا مَسح کرده تا فَقیران ره بَشارت دهم و مرا فِرستاده تا رِهایی ره به أَسیران و بَینایی ره به نابیینایان أَعلام کنم، و سِتمدیدگان ره رِهایی بَخشم،

19 و سال لُطف خُداوند ره أَعلام نُمایم.» 20 سپس طومار ره فُرو پیچید و به خادم کَنیسه سُپرد و بِنشست. هَمه در کَنیسه به او چِشم دوخته بودند.

21 آنگاه چنین سُخن آغاز کرد: «أَمروز این نُوشته، هنگامی که بدان گُوش فَرا می‌دادید، جامۀ عَمل پُوشید.»

22 هَمه أَز او نیکو می‌گُفتند و أَز کَلام فیض‌آمیزش در شِگفت بودند و می‌گفتند: «آیا این پِسر یوسف نیست؟» 23 عیسی به ایشان گفت: «بی‌گُمان این مَثَل ره بر من خواهی د آورد که ”ای طبیب خود ره شِفا ده! آنچه شِنیده‌ایم در کَفَرناحوم کرده‌ای، اینجا در زادگاه خویش نیز أَنجام بده

24 سپس أَفزود: «آمین، به شما می‌گویم که هیچ پیَامبری در دیار خویش پَذیرفته نیست. 25 یَقین بدانید که در زمان إِلیا، هنگامی که آسمان سه سال و نیم بَسته شد و خُشکسالیِ سخت سَرتاسر آن سَرزمین ره فَرا گِرفت، بیوه‌زَنان بسیار در إِسرائیل بودند.

26 أَمّا إِلیا نَزد هیچ‌یک فِرستاده نَشد مَگر نَزد بیوه‌زنی در شهر صَرِفَه در سَرزمین صیدون.

27 در زمان اِلیشَع نَبی نیز جَذامیان بسیار در إِسرائیل بودند، ولی هیچ‌یک أَز جَذام خود پاک نَشدند مَگر نَعَمانِ سُریانی.» 28 آنگاه هَمه کسانی که در کَنیسه بودند، أَز شِنیدن این سُخنان بَرآشفتند

29 و بَرخاسته، او ره أَز شهر بیرون کَشیدند و بر لَبۀ کوهی که شهر بر آن بُنا شده بود، بُردند تا أَز آنجا به زیرش أَفکنند. 30 أَمّا او أَز مِیانشان گُذشت و رَفت. 31 سپس عیسی به کَفَرناحوم، شهری در جَلیل، فُرود شد و در روز شَبّات به تَعلیم مردم پَرداخت.

32 آنان أَز تَعلیم او در شِگفت شدند، زیرا در کَلامش إِقتدار بود. 33 أَمّا در کَنیسه، مَردی دیوزده بود که روح پلید داشت. او به آواز بُلند فریاد بَرآورد:

34 «ای عیسای ناصری، تو ره با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی؛ تو آن قُدوس خُدایی!» 35 عیسی روح پلید ره نَهیب زد و گفت: «خاموش باش و أَز او بیرون بیا!» آنگاه دیو، آن مَرد ره در حُضور هَمگان بر زمین زد و بی‌آنکه آسیبی به او بَرساند، أَز او بیرون آمد.

36 مردم هَمه شِگفت‌زده به یکدیگر می‌گفتند: «این چه کَلامی است؟ او با إِقتدار و قُدرت به أَرواح پلید فَرمَان می‌دهد و بیرون می‌آیند!»

37 بدین‌گونه خَبَر کارهای او در سَرتاسر آن نَواحی پیچید. 38 آنگاه عیسی کَنیسه ره تَرک گفت و به خانۀ شَمعون رفت. و أَمّا مادرزن شَمعون ره تبی سخت عارِض گَشته بود. پس، أَز عیسی خواستند یاری‌اش کند.

39 او نیز بر بالین وی خَم شد و تَب ره نَهیب زد، و تَبش قَطع شد. او بی‌دِرنگ بَرخواست و مَشغول پَذیرایی أَز آن‌ها شد. 40 هنگام غُروب، هَمۀ کسانی که بیمارانی مُبتلا به أَمراض گوناگون داشتند، آن‌ها ره نَزد عیسی آوَردند، و او نیز بر یکایک ایشان دَست نَهاد و شِفایشان داد.

41 دیوها نیز أَز بسیاری بیرون می‌آمدند و فریادکنان می‌گفتند: «تو پِسر خُدایی!» أَمّا او آن‌ها ره نَهیب می‌زد و نَمی‌گُذاشت سُخنی بگویند، زیرا می‌دانستند مَسیح است. 42 بامدادان، عیسی به مَکانی دورأَفتاده رفت. أَمّا مردم او ره می‌جُستند و چون به جایی که بود رِسیدند، کوشیدند نَگُذارند تَرخشان کند.

43 ولی او گفت: «من باید پادشاهی خُدا ره در شهرهای دیگر نیز بَشارت دهم، چرا که به همین مَنظور فِرستاده شده‌ام.»

44 پس به مُوعظه در کَنیسه‌های یهودیه إِدامه داد.